اردیبهشت ۱۷, ۱۴۰۳ ۴:۰۲ ب٫ظ

Home Archives

اشتباهی تاریخی که اسرائیل در صدد تکرار آن است/ مقاومت مسلحانه فلسطینیان با حماس پایان می‌یابد؟

هرچه در آینده اتفاق بیفتد، و میراث حماس هر طور که نوشته شود، واضح است که این جنبش توهماتی را که اسرائیل و متحدانش برای مدت طولانی به آن پایبند بوده‌اند، در هم شکست.

به گزارش گنجینه نیوز ، حمله ۷ اکتبر حماس به اسرائیل آغازگر یک زنجیره غیرقابل پیش بینی از رویدادها است و هنوز خیلی زود است که بگوییم این حمله چگونه می‌تواند مسیر آینده مبارزه برای آزادی فلسطین را شکل دهد. فارن پالیسی در گزارشی به بررسی انگیزه‌های حماس از انجام این اقدام بی‌سابقه پرداخته است

.

شعبه اخوان

 

حماس در هسته خود یک جنبش اسلام گرا است که ریشه در شاخه‌های منطقه‌ای اخوان المسلمین دارد. این سازمان به زیرساخت‌های مراقبت‌های بهداشتی و امکانات آموزشی و خیریه متصل است. اگر رهبران غربی و اسرائیلی برای نابود کردن حماس، خواهان کشتن هر فلسطینی هستند که از هر شکلی از ایدئولوژی اسلام‌گرایانه حمایت می‌کند، این چیزی کمتر از یک فراخوان نسل‌کشی علیه مردم فلسطین نیست و باید اینگونه درک شود.

 

با این حال، اگر هدف از بین بردن زیرساخت‌های نظامی جنبش باشد، احتمالاً این هدف از یک جهت کلیدی شکست خواهد خورد. گسستن شاخه نظامی حماس زمینه را برای ظهور اشکال دیگر مقاومت سازماندهی شده – چه در لباس ایدئولوژیک حماس یا غیر آن – که به طور مشابه متعهد به استفاده از نیروی مسلح علیه اسرائیل هستند، فراهم می‌کند.

 

تکرار تاریخ

 

تاریخ قبلاً این چیزها را به ما آموخته است. حماس در سال ۱۹۸۷ از سازش تاریخی سازمان آزادیبخش فلسطین بیرون آمد. در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰ ساف با هدف ایجاد یک کشور فلسطینی، با به رسمیت شناختن دولت اسرائیل و صرف نظر از استفاده از مقاومت مسلحانه، به تقسیم فلسطین رضایت داد. همزمان با آن گذار، تأسیس حماس به عنوان حزبی اتفاق افتاد که بر همان اصولی پایبند بود که ساف پیش از آن داشت، اما به جای ایدئولوژی ناسیونالیستی سکولار که در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بر مبارزات فلسطینی تسلط داشت، بر اساس ایدئولوژی اسلامگرایانه بود.

 

پیشینه مطالبات سیاسی فلسطینی‌ها به سال ۱۹۴۸ و قبل از آن بازمی‌گردد. اینکه حماس در تجسم فعلی خود بقا پیدا کند یا نه، یک سوال انحرافی است: مقاومت فلسطین در برابر آپارتاید اسرائیل، مسلحانه و غیره، تا زمانی که سیستم سلطه ادامه داشته باشد، پابرجا خواهد ماند.

 

الگوی آپارتاید اسرائیل متعهد به برتری یهودیان از رودخانه تا دریا است – عبارتی که تنها اخیراً محکوم شده است و مدتهاست که توسط راست اسرائیل استفاده می‌شود. برای براندازی این پویایی، و خنثی کردن اعتقاد اسرائیل مبنی بر اینکه حماس – از طریق مهار آن – می‌تواند مانند تشکیلات خودگردان در کرانه باختری منفعل شود، این جنبش ریسک حساب شده‌ای را با عملیات خود پذیرفت.

 

با توجه به اینکه به طور واقع بینانه انتظار داشت زیرساخت‌های نظامی‌اش در تلافی پیش‌بینی شده به شدت ضعیف شود. اما در غیاب هرگونه تمایل جامعه بین‌المللی برای تعامل با فلسطینی‌ها خارج از چنین تاکتیک‌های مسلحانه‌ای، و با توجه به استعمار مستمر و خشونت‌آمیز اسرائیل، این تغییر جهت به سمت یک عملیات نظامی گسترده از سوی حماس، در نهایت اجتناب‌ناپذیر بود.

 

 

انقلاب در تشکیلات سیاسی فلسطین

دلیل دیگری برای محاسبات حماس وجود دارد و آن احساس دوگانه آن نسبت به حکومت‌داری است. حماس به دلیل نقش خود به عنوان یک مقام حاکم در نوار غزه در غل و زنجیر بوده است. زمانی که این حزب در سال ۲۰۰۶ در انتخابات شرکت کرد، درگیری‌های درون سازمانی در مورد به عهده گرفتن نقش حکومتی یا حتی شرکت در تشکیلات خودگردان وجود داشت.

 

رهبران حماس تصریح کردند که به جای پذیرش محدودیت‌های حکومت‌داری تحت اشغال، آن طور که فتح از طریق توافقنامه اسلو انجام داده بود، این جنبش قصد دارد از پیروزی انتخاباتی خود برای ایجاد انقلاب در تشکیلات سیاسی فلسطین استفاده کند. آن‌ها با یادآوری اینکه اسرائیل از طریق واکنش خود به انتفاضه دوم، بدنه سیاسی فلسطین را از بین برده و هم تشکیلات خودگردان و هم پیمان اسلو را منسوخ کرده است.

 

ظرفیت خود را برای چنین انقلابی ابراز داشتند. حماس در مورد نیاز به ساختن یک جامعه مقاومتی، یک اقتصاد مقاومتی، یک ایدئولوژی مقاومتی، از طریق بدنه خود تشکیلات خودگردان صحبت کرد. پیروزی حماس در انتخابات، به‌منظور انقلابی‌گری نسبت به وضعیت موجود بود، نه پذیرش آن.

 

با کودتای موفقیت‌آمیز مورد حمایت غرب علیه حماس – که اندکی پس از پیروزی جنبش در انتخابات آغاز شد و به جنگ داخلی بین حماس و فتح در سال ۲۰۰۷ ختم شد – برای مدتی به نظر می‌رسید که حکومت‌داری این جنبش در غزه، تا حدی آن را آرام کرده است و آرمان‌های انقلابی آن از بین رفته است.

 

دوره طولانی مهار حاکی از آن بود که جنبش ممکن است در دام موفقیت انتخاباتی خود گرفتار شده باشد و در غل و زنجیر مسئولیت‌های حاکمیتی خود، آرام شده باشد. حمله خشونت آمیز در ۷ اکتبر به وضوح نشان داد که این جنبش در عوض، از این زمان دقیقاً برای ایجاد انقلاب در بدنه سیاسی استفاده کرده است، همانطور که همیشه قصد انجام آن را داشته است.

 

همه این‌ها هنوز به این معنی نیست که تغییر استراتژیک حماس در بلندمدت موفق تلقی خواهد شد. اخلال خشونت آمیز حماس در وضعیت موجود ممکن است فرصتی را برای اسرائیل فراهم کند تا «نکبت» دیگری را اجرایی کند. این ممکن است به یک جنگ منطقه‌ای منجر شود یا به فلسطینیان ضربه ای وارد کند که شاید یک نسل طول بکشد تا از آن خلاص شوند.

نقطه بدون بازگشت

اما آنچه مسلم است این است که هیچ بازگشتی به آنچه قبلا وجود داشت وجود ندارد. با این حال، این دقیقاً همان چیزی است که رهبران و دیپلمات‌های اسرائیل، ایالات متحده و سایر کشورهای غربی برای آن آماده می‌شوند. در حال حاضر، بحث‌ها درباره فردای روز آتش بس است.

 

همه نشانه‌ها حاکی از تصمیم آمریکا و اسرائیل برای تکرار الگوی (در نظر آن‌ها) موفقیت‌آمیزحاکمیت همکاری‌گرایانه فلسطینی‌ها در کرانه باختری رود اردن، در نوار غزه است.

 

اسرائیل و ایالات متحده به جای درگیر شدن در فرآیندی که به موجب آن فلسطینی‌ها فرصت انتخاب رهبران خود را داشته باشند که بتوانند بر آن‌ها حکومت کنند، رویکرد قدیمی انتخاب رهبران مطیع را بازی می‌کنند که دستورات آن‌ها را انجام می‌دهند و فلسطینی‌ها را تحت هژمونی اسرائیل مدیریت می‌کنند.

 

این کار تحت لوای ظاهراً یکپارچه سازی سرزمین‌های فلسطینی انجام می‌شود و هر دو طرف به راحتی همدستی خود را در تسهیل این تفرقه پاک می‌کنند. هدف آن‌ها اتحاد مجدد نیست، بلکه اعمال حاکمیت سکوت است: ایجاد یک ساختار حکومتی که در آن یک رهبری انعطاف‌پذیر، نیازهای مدنی را تحت ساختاری فراگیر از تسلط نظامی اسرائیل، اداره کند.

 

با توجه به اینکه اکثر ساکنان غزه پناهندگانی هستند که به دنبال بازگشت به خانه‌های خود در اسرائیل کنونی هستند؛ چنین هدفی باید با واقعیت تاریخی غزه به عنوان کانون مقاومت در برابر آپارتاید اسرائیل مقابله کند. برای تسهیل استقرار قدرتی که اسرائیل و ایالات متحده انتخاب کرده‌اند، چیزی کمتر از ویران کردن غزه و کشتن ساکنان آن کافی نیست – سیاستی که اکنون در حال آشکار شدن است.

 

جدای از پیامدهای اخلاقی و حقوقی این امر، جنبه عملی آن نیز مطرح است. تصور این که هیچ رهبر یا ساختار حکومتی فلسطینی پس از نابودی نوار غزه مسئولیت آن را برعهده بگیرد، دشوار است، زیرا به نظر می‌رسد که آن‌ها در پشت تانک‌های اسرائیلی به آنجا آمده‌اند. چنین رهبرانی مشروعیت حتی کمتری از تشکیلات خودگردان در کرانه باختری امروز خواهند داشت، چیزی که تصورش سخت است.

 

 

چنین رویکردی ممکن است کمی زمان بخرد. ممکن است ظاهر یک وضعیت با درجه‌ای از ثبات را ایجاد کند. اما اگر کسی بخواهد از ۷ اکتبر درسی بگیرد، این است که این امر پایدار نخواهد بود. تا زمانی که آپارتاید وجود دارد.

هیچ نهاد حکومتی نمی‌تواند امنیت هیچ اسرائیلی را تضمین کند و هر دولت فلسطینی مستقر در غزه به درستی غیرقانونی و همدست تلقی می‌شود. این سناریوهای «روز بعد» به هر شکلی که بسته‌بندی شود، شکست خواهد خورد، مگر اینکه با پاسخگو کردن اسرائیل و برچیدن سیستم آپارتاید آن همراه باشد.

 

از این نظر، حماس در واقع ضربه مهلکی به خیال پردازی اسرائیل وارد کرده است که می‌تواند به اشغال و محاصره خود برای مدت نامحدود ادامه دهد. با این حال، هنوز مشخص نیست که آیا رهبران سیاسی اسرائیل – فراتر از خشونت انتقام جویانه خود – توانسته‌اند به این درس توجه کنند یا خیر. اما سازمان‌دهندگان مردمی، متحدان حماس و دیگر تشکل‌های سیاسی و نظامی چنین کرده‌اند.

 

هرچه در آینده اتفاق بیفتد، و میراث حماس هر طور که نوشته شود، واضح است که این جنبش توهماتی را که اسرائیل و متحدانش برای مدت طولانی به آن پایبند بوده‌اند، در هم شکست.